فقط به خاطر تنها عشقم
اشعار عاشقانه و عکسهای زیبا
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
عشق نمی پرسه اهل کجایی ، فقط میگه تو قلب من زندگی می کنی . عشق نمی پرسه چرا دور هستی فقط میگه همیشه با من هستی عشق نمی پرسه که دوستم داری فقط میگه : دوستت دارم آسمــــــــان را که می نگرم عطر خیالت مجالم نمی دهـــــــــــــــد... آن لحظه که عشـــــق می روید و من در هوایش نفس می کشـــــم. ابــــــرها پنهــــــان می کنـــــــم... هر آنچه دیدنــــــــی است می بنـــــــــدم.... تصنیف عشق را برایت زمزمه می کنـــــــم،،،،،،
به دیدارم بیا هر شب دراین تنهایی تنها وتاریک خدامانند
دیدم دل ام گرفته نه مثل هر غروبی پهنای آسمونو هرگز ندیده بودم از غم به این شلوغی دیدم که جاده خسته س از این که عمری بسته س اون ام تموم حرفاش یا از هجوم بارون یا از پلی شکسته س اون ام تموم راهاش یا انتها نداره یا در میونه بسته س من و غروب و جاده رفتیم تا بی نهایت از دست دوری راه یکی نداشت شکایت گم شدیم از غریبی من و غروب و جاده از بس هوا گرفته از بس که غم زیاده پر از غبار غم بود هرجا نگاه میکردی کی داشت خبر که یک روز میری که بر نگردی مسعود فردمنش - دفتر شعر برگ زردی در بهار بفهمي زندگي بي عشق نازيباست دعايت مي کنم با اين نگاه خسته، گاهي مهربان باشي به لبخندي تبسم را به لب هاي عزيزي هديه فرمايي بيابي کهکشاني را درون آسمان تيره شب ها بخواني نغمه اي با مهر دعايت مي کنم، در آسمان سينه ات خورشيد مهري رخ بتاباند دعايت مي کنم، روزي زلال قطره اشکي بيايد راه چشمت را سلامي از لبان بسته ات، جاري شود با مهر دعايت مي کنم، يک شب تو راه خانه خود گم کني با دل بکوبي کوبه مهمانسراي خالق خود را دعايت مي کنم، روزي بفهمي با خدا تنها به قدر يک رگ گردن، و حتي کمتر از آن فاصله داري و هنگامي که ابري، آسمان را با زمين پيوند خواهد داد مپوشاني تنت را از نوازش هاي باراني دعايت مي کنم، روزي بفهمي گرچه دوري از خدا، اما خدايت با تو نزديک است دعايت مي کنم، روزي دلت بي کينه باشد، بي حسد با عشق، بداني جاي او در سينه هاي پاک ما پيداست شبانگاهي، تو هم با عشق با نجوا بخواني خالق خود را اذان صبحگاهي، سينه ات را پر کند از نور ببوسي سجده گاه خالق خود را دعايت مي کنم، روزي خودت را گم کني پيدا شوي در او دو دست خاليت را پرکني از حاجت و با او بگويي: بي تو اين معناي بودن، سخت بي معناست دعايت مي کنم، روزي نسيمي خوشه انديشه ات را گرد و خاک غم بروباند کلام گرم محبوبي تو را عاشق کند بر نور دعايت مي کنم، وقتي به دريا مي رسي با موج هاي آبي دريا به رقص آيي و از جنگل، تو درس سبزي و رويش بياموزي بسان قاصدک ها، با پيامي نور اميدي بتاباني لباس مهرباني بر تن عريان مسکيني بپوشاني به کام پرعطش، يک جرعه آبي بنوشاني دعايت مي کنم، روزي بفهمي در ميان هستي بي انتها بايد تو مي بودي بيابي جاي خود را در ميان نقشه دنيا برايت آرزو دارم که يک شب، يک نفر با عشق در گوش تو اسم رمز بگذشتن ز شب، ديدار فردا را به ياد آرد دعايت مي کنم، عاشق شوي روزي بگيرد آن زبانت دست و پايت گم شود رخساره ات گلگون شود آهسته زير لب بگويي، آمدم به هنگام سلام گرم محبوبت و هنگامي که مي پرسد ز تو، نام و نشانت را نداني کيستي معشوق عاشق؟ عاشق معشوق؟ آري، بگويي هيچ کس دعايت مي کنم، روزي بفهمي اي مسافر، رفتني هستي ببندي کوله بارت را تو را در لحظه هاي روشن با او دعايت مي کنم اي مهربان همراه تو هم اي خوب من گاهي دعايم کن
آسمان را گفتم مي تواني آيا بهر يک لحظه ي خيلي کوتاه روح مادر گردي صاحب رفعت ديگر گردي گفت ني ني هرگز من براي اين کار کهکشان کم دارم نوريان کم دارم مه و خورشيد به پهناي زمان کم دارم خاک را پرسيدم مي تواني آيا دل مادر گردي آسماني شوي و خرمن اخترگردي گفت ني ني هرگز من براي اين کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم اين جهان را گفتم هستي کون و مکان را گفتم مي تواني آيا لفظ مادر گردي همه ي رفعت را همه ي عزت را همه ي شوکت را بهر يک ثانيه بستر گردي گفت ني ني هرگز من براي اين کار آسمان کم دارم اختران کم دارم رفعت و شوکت و شأن کم دارم عزت و نام و نشان کم دارم آن جهان را گفتم مي تواني آيا لحظه اي دامن مادر باشي مهد رحمت شوي و سخت معطر باشي گفت ني ني هرگز من براي اين کار باغ رنگين جنان کم دارم آن چه در سينه ي مادر بود آن کم دارم روي کردم با بحر گفتم او را آيا مي شود اين که به يک لحظه ي خيلي کوتاه پاي تا سر همه مادر گردي عشق را موج شوي مهر را مهر درخشان شده در اوج شوي گفت ني ني هرگز من براي اين کار بيکران بودن را بيکران کم دارم ناقص و محدودم بهر اين کار بزرگ قطره اي بيش نيم طاقت و تاب و توان کم دارم صبحدم را گفتم مي تواني آيا لب مادر گردي عسل و قند بريزد از تو لحظه ي حرف زدن جان شوي عشق شوي مهر شوي زرگردي گفت ني ني هرگز گل لبخند که رويد زلبان مادر به بهار دگري نتوان يافت در بهشت دگري نتوان جست من از آن آب حيات من از آن لذت جان که بود خنده ي او چشمه ي آن من از آن محرومم خنده ي من خاليست زان سپيده که دمد از افق خنده ي او خنده ي او روح است خنده ي او جان است جان روزم من اگر، لذت جان کم دارم روح نورم من اگر، روح و روان کم دارم کردم از علم سوال مي تواني آيا معني مادر را بهر من شرح دهي گفت ني ني هرگز من براي اين کار منطق و فلسفه و عقل و زبان کم دارم قدرت شرح و بيان کم دارم در پي عشق شدم تا در آئينه ي او چهره ي مادر بينم ديدم او مادر بود ديدم او در دل عطر ديدم او در تن گل ديدم او در دم جانپرور مشکين نسيم ديدم او در پرش نبض سحر ديدم او درتپش قلب چمن ديدم او لحظه ي روئيدن باغ از دل سبزترين فصل بهار لحظه ي پر زدن پروانه در چمنزار دل انگيزترين زيبايي بلکه او در همه ي زيبايي بلکه او در همه ي عالم خوبي، همه ي رعنايي همه جا پيدا بود همه جا پيدا بود
من به گيسوي تو خشنودم به نگاهي باراني به دلم مي گويم: چه اميدي داري.
سرم از فتنه ي تو نه به دنيا فرود آمده نه عُقبا را من به فتنه ي تو نيز خشنودم.
لا به لاي تَرَک سرد سکوت نسيم هواي پاک روي گونه هاي نور شوق بودن مرا مي شکفد. تپش ترانه هاي خاک يا نگويم و بدانـے فاصله دورت نمي کند. در خوب ترين جاے جهان جا دارے جايـے که دست هيچ کسـے به تو نمـے رسد دلــــــــــــــم تا سحر چشم تو در خواب ولي به تما شاي تو من بيدارم به سفر بايد رفت من ولي منتظر حادثه ي ديدارم همسفر پشت سر من اشك مريز من براي شب تنهائي تو گل شب بو گل سرخ قاصدك مي چينم تا بيائي به كنارم هر روز من برايت گلي از باغ خدا خواهم چيد چيست دلتنگي تو؟ روز ديدار كه از راه رسد! بين صدها گل شب بو .گل سرخ! من تو را خواهم يافت من تو را خواهم ديد رفتنت را ، تحمـــــّل ميکنم ... فراموش شدنم را ، بــــاور ميکنم... امــــــا...... فــــــراموش کردنــــــت...ديگر...کـــــارِ مــــــن نــــــيست ....!!! آن يکي همسفر شعر و شميم... يک نفر خسته از اين دغدغه ها ، آن يکي منتظر بوي نسيم... همه هستيم در اين شهر شلوغ، اين کفايت که همه ياد هميم...!!!
اگه من شاخه ي خشکم نفس سبز يه برگي اگه من شيشه ي ماتم تو تلنگر تگرگي اگه من حسرت خاکم دعوت شرشر آبي اگه من خسته ز رفتن تو برام بال شتابي اگه نوحم تويي عمرم اگه صبرم تويي ايوب تو صدايي من سکوتم تو طلوعي من شب آلود عشق تو يه سرنوشته بوي تو بوي بهشته خدا اسمتو تو قلبم با دوست دارم نوشته دوست دارم دوست دارم دوست دارم نوشته تو عزيزي تو اميدي تو شکوهي تو مرادي تو طلوعي تو نجاتي تو بزرگي تو زيادي تو دليل لحظه هايي مقصد نوشته هايي اي تنت شعر نوازش تو پر فرشته هايي شرق اشراقي چشمان تو زيبا است هنوز رهايم کن برو اي عشق از جانم چه مي خواهي به سوهان غمت روح مرا پيوسته مي کاهي مگر جز مهرباني ازتو و چشمت چه مي خواهم تو خود از هر کسي بهتر از احساس من آگاهي نيازي نيست تا پنهان کني از من نگاهت را گواهي مي دهد قلبم مرا ديگر نمي خواهي غزلهايم زماني روي لبهاي تو جاري بود ولي امروز در چشمت نمي ارزم پر کاهي دلم خوش بود گهگاهي برايت شعر مي خواندم تو هم سر مي زدي آن روزها از کوچه مان گاهي برو هر جا که مي خواهي بروآسوده باش مواظب باش مثل من نيفتي در چينن چاهي از اين جا مي روم تنها مرا ديگر نخواهي ديد نخواهم برد در اين راه با خود هيچ همراهي سخت پاپيچ پدر بود و از او مي پرسيد: زندگي چيست؟ پدرش از سر بي صبري گفت: زندگي يعني :عشق دخترک با سر پر شوري گفت: عشق را معني کن! دخترک خنده برآورد ز شوق گونه هاي پدرش را بوسيد زان سپس گفت: پدر ... عشق اگر بوسه بود... برگ برگش نکنيم و به بادش ندهيم لااقل لاي کتاب دلمان بگذاريم و شبي چند از آن را هي بخوانيم و ببوسيم و معطر بشويم شايد از باغچه ي کوچک انديشه يمان گل رويد! برگ برگش نکنيم و به بادش ندهيم لااقل لاي کتاب دلمان بگذاريم و شبي چند از آن را هي بخوانيم و ببوسيم و معطر بشويم شايد از باغچه ي کوچک انديشه يمان گل رويد! ندايم دهد که : خدايت ، يک سهم آرزو، عطايت کرده است ، بي درنگ ساعتي از ديدار ِ تو را خواهم خواست و ديگر ، هيـچ ... دلتنگت هستم ، بي شُمار اي ماندني ترين ماندگار ! سفري مي بايد سفري بي همراه گم شدن تا ته تنهايي محض سازکم با من گفت: هر کجا ترسيدي از سفر لرزيدي تو بگو از ته دل:من خدا را دارم من و سازم چنديست که فقط با اوييم. پس نگو! نگو که روياي دور از دسترس خوش نيست قبول ندارم! گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايي است... تاب و توانش بيش از اينهاست دوستت دارم و تاوان آن هر چه باشد،باشد دوستت خواهم داشت، بيش از ديروز باکي ندارم از هيچ کس و هر کس که تو را دارم عزيز!! بي آنکه بداني خيال من اينگونه از تو نميگذرد نميتواند بگذرد! اين جذر و مد به ناگاه ديوانه ام مي کند..
و من ماهي مانده در ساحلم درياي من! مرا لبريز کن از درياي نگاهت که پرنده ي مرگ مرا در چشمان خود ديده است. زندگي آن نيست که تو مي پنداريش زندگي آن لحظه ايست که دل من ابري ميشود و چشمان من به شفق مي نشينند زندگي آن لحظه ايست که تو مرا نگاه ميکني و من معنا ميشوم سکوت ميکنم و لبريز از صداي تو ميشوم زندگي آن لحظه ايست که تو مي خندي من تهي از دليل مي شوم و همه تو مي شوم. محتاج ديدنت نيستم... محتاج سخن گفتن با تو نيستم... اگر چه صدايت دلم را مي لرزاند محتاج شانه به شانه ات بودن نيستم... اگر چه براي تکيه کردن ، شانه ات محکم ترين و قابل اطمينان ترين است! دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدايت را بشنوم...به تو تکيه کنم دوست دارم بداني ، حتي اگر کنارم نباشي ... باز هم ، نگاهت مي کنم ... صدايت را مي شنوم ... به تو تکيه مي کنم هميشه با مني ، و هميشه با تو هستم، هر جا که باشي... پر از گفتن دلدادگيت ، باز حرفي نزدي ... و فقط خنديدي، اشک بي شک محرم راز دل است خوشترين موسيقي ساز دل است اشک فرياد و خروشي بي صداست در حقيقت بال پرواز دل است اشک اين زيباترين حرف سکوت هم زبان عشق و هم راز دل است اشک يک عمرست با دل هم دل است ميهمان سفره باز دل است باورت داشتم از روز نخست، بازوانت را به مستي حلقه كن بر گردنم به زمين يا به زمان؟ به نگاهم که در آن ... هاله ي غم چو پرستوي سياهي ز کران تا به کران بال گسترده در اين دشت سکوت به چه مي انديشي؟ به هم آغوشي من با غمها يا به اين رشته ي مرواريدي که ز چشمم ريزد؟ به چه مي انديشي؟ کاش ميدانستم به چه مي انديشي؟ که نگاه تو چنين سر و صقيل به سراپاي وجودم دلسرد خنده ات از سر زور و کلامت همه با فکر دلم بيگانه به چه مي انديشي؟ از تمناي دلم بي خبري؟ من و احساس دلم دشمن سختت هستيم؟ يا تقاصيست که بايد به دلت پس بدهم بابت عاشق شدنم؟ نفس هاي تو در گوشم بدون عشق دلگيرم صدايم کن به آوازي که من بي عشق مي ميرم در آغوشت نگاهم دار اگر هيچم اگر بسيار صدايم کن در آغوشت نگاهم دار ... به شب ميگم پيشم بمونه،به باد ميگم تا صبح بخونه اگه فراموشم کني،ترک آغوشم کني به دل ميگم خاموش بمونه،ميرم که هرکسي بدونه اگه يه روزي نوم تو تو گوش من صدا کنه اگه بازم دلت ميخواد يار يکديگر باشيم بايد دلت رنگي بگيره دوباره آهنگي بگيره اگه ميخواي پيشم بموني،بيا تا باقي جووني بذار شبم رنگي بگيره،دوباره آهنگي بگيره اگه يه روزي نوم تو تو گوش من صدا کنه اگه يه روزي نوم تو تو گوش من صدا کنه من گريزانم از اين خسته ترين شکل حيات و از اين غربت تلخ وقتي که نيستي عبور قرن ها را احساس ميکنم دلم براي تمام کوه هاي نهان دنيا ميسوزد و هر لحظه دلم تو را فرياد مي کند وقتي که نيستي هيچ کس نيست و من تنها و دلگير منتظر پايان دنيا هستم و مينشينم... وقتي کسي تو قلبته حاضري دنيا بد باشه........فقط اوني که عشقته عاشقي رو بلد باشه. قيد تموم دنيا رو به خاطر اون ميزني..........خيلي چيزا رو مي شکني تا دل اون رو نشکني. حاضري که بگزري از دوستاي امروز و قديم.........اما صداشو بشنوي شب از ميون دو تا سيم. حاضري قلب تو باشه پيش اون گرو..........فقط خدا نکرده اون يک وقت بهت نگه برو. حاضري هر چي دوست نداشت به خاطرش رها کني..........حسابتو حسابي از مردم شهر جدا کني. حاضري هر جا که بري به خاطرش گريه کني..........بگي که مهتاجشي و به شونه هاش تکيه کني. وقتي کسي تو قلبته يک چيز قيمتي داري...........ديگه به چشمت نمياد اگر که ثروتي داري . حاضري هر چي بشنوي حتي اگر سرزنشه.........به خاطر اون کسي که خيلي برات با ارزشه. حاضري هر کي جز اونو ساده فراموش کني..........پشت سرت هر چي ميگن چيزي نگي گوش کني. حاضري که بگذري از مقررات و دين و درس............وقتي کسي رو دوست داري معني نميده ديگه ترس بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند قاب عکس توست ولي شيشه عمر من است بوسه بر مويت زنم ترسم که مويت بشکند رشته موي توست ولي ريشه عمر من است من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره اين راه دورم خبر از دل من که نداره آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره هواي شهرتو و بوي گل ها پيچيده توي اتاقام مثل خواب دلم گرفته ... . سوز اين سينه ي من حسرت تست باز در سجده ي کفر آلودم يادت ايمان مرا با خود شست چشمت افسونگر احساس نياز رقصت احياگر بي تابي هاست هم در اين خانه ي پر گشته ز آه ياد تو علت بي خوابي هاست باز هم وسوسه ي آغوشت هست و پي در پي خواهشهايم و چنين دانه ي انکار از تو خود جواب من و چالشهايم اي که احساس مرا مي داني بگشا چشم خمار آلودت تا ببيني که چه سوزانم من از نگاه دل و جان فرسودت وين همه راز که در شعر من است همه از باور تو جوشيدست کاش يکدم به کنارم آيي اي که عشقت به دلم روييدست ...
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
آنجا که نام زیبـــــــای تو نگاشتـــــــــــــــه شده اســـــــــت....
آنجا که نـــــــــــام من آغــــــــاز میشـــــــــــــــود ...
فانوس ستاره ها را خاموش می کنـــــم و چهره ی مهتاب را در پشت
تا دستانم در دست های گرم تو جــــای دارد، چشـــــم هایم را بر روی
تا غروب ستاره ها کنارم بمان و بدان که عاشقانه دوستـــــــت دارم.
دلم تنگ است
بیا ای روشن ای روشنترازلبخند
شبم را روزکن درزیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین وغریبانه
دراین ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام بااین پرستوها وماهی ها
واین نیلوفر آبی واین تالاب مهتابی
شب افتاده است ومن تنها وتاریکم
ودرایوان من دیریست درخوابند
پرستو ها وماهی ها وآن نیلوفر آبی
هوای گریه دارم
تواین غروب غمگین
دور از رفیق و یارم
دیدم دل ام گرفته
دنیا به این شلوغی
این همه آدم اما
من کسی رو ندارم
دیدم غروبه اما
من به اين شکفتن ها خشنودم.
بگويم و بدانـے
نبودنت را ، تــــــاب مي آورم
اين کفايت که همه ياد هميم ...
گونه ات ساحل چشمان چو درياست هنوز
خلسه چشم عسل خورده رويايي تو
به خدا سبز تر از كوچه گلها است هنوز
جاري آبي احساس كه است و لطيف
پشت چشمان چو درياي تو پيدا است هنوز
اگر از دفتر شعرم غزلي مي شكفد
همه اش زير سر اين دل شيدا است هنوز
گل اگر سيلي سرما بخورد غم مخوريد
ذوق من جنگل مرطوب غزل ها است هنوز
کودکي، دخترکي ، موقع خواب
پدرش داد جواب:
بوسه ي گرم تو بر گونه ي من
بوسه هايم همه تقديم تو باد !
گلي از شاخه اگر مي چينيم
گلي از شاخه اگر مي چينيم
اگر هم اکنون ، فرشته اي
من خدا را دارم
يکبار خواب ديدن تو،به تمام عمر مي ارزد
تو مرا ميترساني
چشمان تو درياست ،
نازنين من!
آمدم تا که تو را مست و گرفتار کنم
آن دل غمزده را محرم اسرار کنم
آمدم تا که سلامي به تو اي نور کنم
غم و محنت همه را از دل تو دور کنم
گر چه دير آمده ام ليک همان هم زود است
بودنم در بر دلبر همه دم پر سود است
پرنده ي من
چه زيباست پروازت،
وقتي به شوق زندگي بر فراز آسمان دل پر مي كشي.
و چه زيباست آوازت،
وقتي براي دلبري من احساس را فرياد مي كشي.
دلم از خيال با تو بودن ديوانه شده،
پس برايش قفسي ساخته ام،
تا هميشه و هر حال كنارم باشد.
براي دوست داشتنت
اگر چه نگاهت آرامم مي کند
پر از همهمه بودي،
اما...
هيچ حرفي نزدي ...
پر از زمزم? عشق به درياشدنت،
خوب من،مي فهمم ...
از دو چشمت هم? حرف تو را،
بي کلام اينجا باش...
آخر اينجا بودن،
نيست محتاج صدا...
بودنت با دل من،
بي صدا هم زيباست ...
باورت داشتم از روز نخست
تا بلرزد زير بازوهاي سيمينت تنم
چهرة زيباي خود را از رخ من وا مگير
جز به آغوش چمن يا دامن من جا مگير
راز عشق خويش را آهسته خوان در گوش من
جستجو كن عشق را در گرمي آغوش من....
به چه مي انديشي؟
صدايم کن صدايم کن
صداي تو ترانه ست
کلامي عاشقانه ست
اگر از بودن و ماندن
اگر خوابم اگر بيدار
اگر مستم اگر هشيار
صدايم کن
کويرم من اگر گلزار
اگه يه روز بري سفر،بري ز پيشم بي خبر
اسير رويا ها مي شم،دوباره باز تنها ميشم
بخونه از ديار ياري،چرا ميري تنهام ميذاري؟
پرنده دريا ميشم،تو چنگ موج رها ميشم
ميرم به سوي اون دياري،که توش منو تنها نذاري
دوباره باز غمت بياد که منو مبتلا کنه
به دل ميگم کاريش نباشه،بذاره درد تو دوا شه
بره توي تموم جونم که باز برات آواز بخونم
مثال ايوم قديم بشينيم و سحر پاشيم
بگيره رنگ اون دياري که توش منو تنها نذاري
بيا تا پوست استخونت،نذار دلم تنها بمونه
بگيره رنگ اون دياري که توش منو تنها نذاري
دوباره باز غمت بياد که منو مبتلا کنه
به دل ميگم کاريش نباشه،بذاره درد تو دوا شه
بره توي تموم جونم که باز برات آواز بخونم
دوباره باز غمت بياد که منو مبتلا کنه
به دل ميگم کاريش نباشه،بذاره درد تو جا به جا شه
بره توي تموم جونم که باز برات آواز بخونم....
که به اجبار به پايم بستند
مي گريزم از شب
مي گريزم از عشق
و تو اي پاک ترين خاطره ها
همه جا در پي تو مي گردم...
وقتي کسي رو دوست داري. حاضري جون فداش کني حاضري دنيا رو بدي فقط يک بار نگاهش کني.
به خاطرش داد بزني.به خاطرش دروغ بگي.............رو همه چيز خط بکشي حتي رو برگ زندگي.
پاي پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون
حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه
چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره
داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه
Power By:
LoxBlog.Com |